اگر فرض کنیم معنای حوصله را میدانیم، بسی تند رفتهایم؛ و اگر فکر کنیم سازوکار اثربخشی داروهای روانپزشکی روشن است، در بیراهه بسر میبریم. برای بررسی ارتباط بین این دو پدیده از معنای حوصله آغاز کردم و در همان بدو امر غافلگیر شدم: رایجترین معادل انگلیسی حوصله (حداقل از نظر جناب گوگل) کلمهی Mood است. البته از آنطرف، واژهی مود که در فارسی توسط متخصصین و مترجمین حوزهی سلامت و بهداشت روان به خُلق ترجمه شده، تقریبا به معنای روحیات درونی است. در کتاب “افسردگی در فرهنگ ایرانی” اثر استاد مسلم روانپزشکی ایران، مرحوم دکتر هاراطون داویدیان آمده است: “برگردان انگلیسی حوصله را میتوان Mood, Patience, Comprehension و برگردان بیحوصلگی را Not being in the mood دانست”. با این حساب بایستی ببینیم داروهای روان روی روحیه و حوصلهی آدمیزاد چه اثری دارند. و اما داروها! بگذارید با یک مثال مهم شروع کنم: همین تازگی یعنی در جولای ۲۰۲۲ یک مقالهی بحثانگیز و مهم که در ژورنال Molecular Psychiatry منتشر شد تکان سختی به دنیای روانپزشکی داد. در این بررسی مفصل که روی تعداد زیادی از پژوهشهای مرتبط با افسردگی و انتقالدهنده یا میانجی عصبی “سروتونین” انجام شده، در نهایت ارتباطی بین سطح سروتونین در بدن و اختلال افسردگی یافت نشد!! و بدین ترتیب بزرگترین فرضیهی سببشناختی افسردگی در سه دههی گذشته یعنی عدم تعادل در شیمی سروتونین در مغز رفت روی هوا. البته کماکان پس از انتشار این مقاله نیز داروهای مهارکنندهی بازجذب سروتونین یا همان داروهای معروف SSRIs (سرترالین و فلوکستین و غیره) روی علائم افسردگی اثری مثبت و بیش از دارونما داشته و دارند، لکن فهمیدهایم احتمال میرود سازوکار اثربخشی آنها به این سادگی نباشد. با این مثال میتوان تا حدی فهمید با طرح این سوال پای در چه وادی هولناکی گذاشتهایم! اما حوصله کنید و بیایید برویم جلوتر… سوال مهم دیگری هم هست که تا حدی پیشنیاز مسالهی ارتباط حوصله و داروهاست: اصولا چه میزان از حوصله و روحیه (یا کلا عواطف و هیجانات انسانی) را میتوان تحت تاثیر مستقیم عوامل زیستشناختی دانست؟ نوع پاسخ هر فرد به این سوال برمیگردد به جهانبینی وی در حوزهی مفهومپردازی و سببشناسی اختلالات روان. فارسیاش یعنی برمیگردد به عینکی که شما از ورای آن به ساختار روان آدمی مینگرید. یکی از رایجترین نظریات در این زمینه موسوم است به نظریهی زیستی-روانی-اجتماعی یا Bio-Psycho-Social که اخیرا بُعد چهارمی به نام عوامل معنوی یا Spiritual هم به آن افزوده شده است. پس شاید بتوان گفت با این نظریه، یکی از سه یا چهار عامل مهم سلامت/اختلال روان یعنی عامل زیستی ممکن است مستقیما تحت تاثیر داروها قرار بگیرد، و البته سه عامل دیگر هم در نهایت قرار است از طریق مغز و بدن روی ما اثر بگذارند و مسیر مشترک نهایی تاثیرگذاری آنان هم مسیر زیستشناختی خواهد بود. با این توضیح، اگر بنا باشد سوال را مجددا صورتبندی کنیم اینگونه خواهد شد: اثر دستکاریهای تعادل شیمیایی مغز روی روحیات انسان چگونه است؟ اکثر داروهای روانپزشکی برای افراد دارای اختلالات روانپزشکی طراحی شده و روی آنان نیز آزمایش شدهاند. گرچه این عبارت بدیهی بهنظر میرسد، حاوی حقیقتیست مهم: داروهای روان بندرت میتوانند برای بهبود شاخصهای روانی و ذهنی در افراد فاقد اختلال مورد استفاده قرار گیرند، به عنوان مثال اگر من افسرده باشم داروی ضدافسردگی حال مرا متعادل میکند، اما اگر افسرده نباشم حالم را بهتر از نرمال نخواهد کرد! بدینترتیب بخش بزرگی از جامعه یعنی حدود سهچهارم افراد (آمار میانگین ابتلا به اختلالات روان در طول عمر در سراسر جهان چیزیست حدود یکی از هر چهار نفر) نمیتوانند با مصرف داروهای روانپزشکی تغییر خاصی در خود ایجاد کنند. البته حساب مواد غیرقانونی جداست و برخی از دستههای این مواد اصولا برای همین ساخته شدهاند. طرفه اینکه اگر من فرد سالمی باشم و بخواهم با مصرف فرضا اکستازی حال خودم را از طبیعی به بالاتر از آن تغییر دهم، در صورت تداوم مصرف ممکن است خودم به همین واسطه در تعریف فرد مبتلا به اختلالات مصرف مواد (همان اعتیاد) قرار بگیرم! اما برگردیم سراغ آن یکچهارم. در اکثر اختلالات روانی، عمدتا روحیه و حوصلهی فرد بیمار دستخوش تغییر میشود و خود آنان یا اطرافیان، این افراد را با صفاتی نظیر بیحوصله، غمگین، بیطاقت، کسل، بیتاب، بیقرار، بیتفاوت، بیانگیزه، بیحال، عصبی، مضطرب، نگران، بدبین، حواسپرت، دودل، گوشهگیر، دلتنگ، ناخوش و مانند آن توصیف میکنند. حتی اگر از ابهام تعاریف و مفاهیم این کلمات بگذریم، خود این که علت یا علل حالات مذکور چیستند نیز سوال بزرگیست و همانگونه که گفته شد به نگاه و ذهنیت پاسخدهنده هم بستگی دارد. برخی از علائم روانی منشاء زیستی سرراستتری نسبت به برخی دیگر دارند، فرضا مشکلات مربوط به خواب یا اشتها ارتباط مستقیمتری با زیستشناسی مغز دارند تا مشکلات مربوط به معنای زندگی. طبعا اثرگذاری روی این حالات با کمکگرفتن از داروها نیز سادهتر خواهد بود. اگر چنان که ذکر شد مفهوم حوصله را به عنوان یک سازهی متشکل از ابعاد زیستی و روانی و اجتماعی (و شاید معنوی) بدانیم نتیجتا با دارودرمانی ابعاد زیستی حوصلهی فرد میتواند تغییر کند. اما ماجرا بدین سادگی نبوده و ما با شبکهی پیچیدهای از عوامل با تاثیرات متقابل و دوسویه روبرو هستیم که با ذکر یک مثال سعی میکنم آن را روشن کنم. من خانم جوانی هستم که به تازگی نوزادی به دنیا آورده و به وی شیر میدهم و اکنون که سه یا چهار ماه از تولد فرزندم گذشته احساس میکنم به طرز محسوسی غمگین و کمحوصله و بدخواب و عصبی شدهام و همسر و خواهرم نیز با این مشاهدات من موافقند. الان چند هفته است با نظر یک روانپزشک در حال مصرف داروی سرترالین هستم و بهبود خفیفی در علائم مذکور دیده میشود. بیایید ببینیم چه اتفاقات و مسائلی میتوانند در این سناریو مطرح باشند. تعدادی از این گزینهها را به شکل تعدادی اگر آوردهام، و شما میتوانید نیمهی دوم جمله را با ذهن خود تکمیل کنید. اگر شوهرم بگوید خب دیگه خوب شدی، قرصها رو ولش کن واسه بچه هم خوب نیست… اگر مادرم بگوید دخترم زشته تو فامیل بفهمن قرص میخوری، زبونم لال میگن دیوونه شده… اگر رئیسم پیغام دهد لطفا یک ماه زودتر از مرخصی زایمان برگرد، وگرنه ممکن است در تقسیم نیروها جای خوبی گیرت نیاد… اگر داروهای کمکاری تیروئیدم که عود کرده با این قرص جدید تداخل داشته باشند و من ندانم… اگر نتوانم بفهمم کاهش میل و روابط جنسی من در این دو سه ماه به علت سرد شدن همسرم است یا حسادت وی به بچهمان یا عوارض دارو یا دردهای لگنی خودم به علت سزارین یا اصلا طبیعی محسوب میشود… اگر به خاطر قطع واردات برند خارجی داروی من مجبور شده باشم مشابه داخلی را مصرف کنم که کمفایدهتر بوده است… اگر شوهرم به هر شکل شده قرص خارجی را گیر بیاورد اما بخش بزرگی از خرج ماهیانهی ما صرف خرید داروی افسردگی من شود و احساس گناه من و احساس ضعف و خشم پنهان همسرم برانگیخته شود… اگر تولد فرزندم بعد از سالها ناباروری بوده باشد و دو نوبت هم سقط داشته باشم و الان به شکل افراطی از نوزاد مراقبت میکنم و نگرانم روزی او را نداشته باشم… اگر به علت دیرتر مادر شدن احساس کنم نمیتوانم مادر خوبی باشم… اگر تغییرات فرم بدنم به علت بارداری و زایمان را نپسندم و فکر کنم با دارو کمی هم پرخوری پیدا کرده و چند کیلو هم وزن اضافه کردهام… و تعداد بیشمار سناریوی دیگر. ضمنا باز با تخیل خود میتوانید هر یک از این حالات را ادامه دهید. اگر سعی کنید اندازه اثر یا نقش اختصاصی مصرف داروی سرترالین را در تغییرات حال روانی من مشخص کنید کارتان بسیار سخت خواهد بود و چه بسا ناممکن. برای پاسخ دادن به این پرسش نوعی از مطالعات به کار گرفته میشود که با روشهای دقیق طراحی پژوهش و تحلیل دادهها میتوانند تا حدی ما را از گمراهی نجات دهند. اما سخن کوتاه کنم، هنوز درست نمیدانیم یک داروی مشخص بر حال و حوصلهی یک فرد خاص چه اثراتی خواهد داشت، و با چه سازوکاری این اثرگذاری اتفاق میافتد. در این شرایط چاره ای نمیتوان اندیشید که عوامل نامتعین را در معادله کمتر کنند، اما هنوز کار ما با این سوال تمام نشده است. بخشهایی از واقعیت را که نمیدانیم یا اصولا نخواهیم توانست بدانیم میتوانند به عنوان موضوعاتی برای پذیرش باشند، یعنی فرضا همانطور که من ملیت یا رنگ پوست خودم را انتخاب نکردهام اما میتوانم (یا چارهای ندارم) آن را قبول کنم و با علم به این واقعیت زندگی کنم، در مورد حدس احتمالات مختلف اثربخشی داروها برای من نیز میتوان کمی ریسک کرد و امیدوار بود اتفاق خوبی خواهد افتاد، یا به قول علما، هر کاری میشود را انجام داده و بابت باقی امور به خداوند توکل کرد. ممنون حوصله کردید!
